- : مشقام تموم شد.
به هر حال آقازاده مشقاشونو نوشته بودن و جز بنده هم کسی تو خونه برای خدمات پس از درس نبود .
این شد که تفنگ به دست گرفتیم و با شعار "بازی عار نیست" تو نصف سمت راست خونه پناه گرفتیم به انتظار شروع مخاصمه .
هیچ وقت انقدر لذتشو نچشیده بودم . البته دلیلش هم قوانینه بازی ایندفعه بود . حتما بخونید شاید یه روز لازم شد :
1 . وقتی رو در رو بهت شلیک می شه حتما باید فرار کنی یه گوشه پناه بگیری .
2 . بمب ها (توپ های پلاستیکی کوچیک) وقتی به طرفت پرتاب شد می تونی جا خالی بدی . یا اینکه با ضربه ی تنفگت خنثی ش کنی . ولی دوباره قابل استفاده اند .
3. وقتی بازی تموم می شه که هیچ بمبی یارو نداشته باشه و اسلحه ش هم به زور از دستش گرفته باشی .
حتما امتحانش کنید.
البته چیزی که واسه تعریف کردنش این پست و نوشتم اینا نبود. درسی بود که از جناب برادر گرفتم :
تو آخرین ثانیه های بازی تفنگشو ازش گرفته بودم . هیچ بمبی هم نداشت . پخش شده بود رو زمین و با اسلحه ام خم شده بودم روش که وادارش کنم به تسلیم شدن . مطمئن بودم بازی تمومه . ولی سرتق ول نمی کرد . سر تفنگمو چسبیده بود . هی داد می زنم که تسلیم شو . دیگه آخر راهه . محکم نوک نوک تفنگو محکم گرفته بود . بالاخره هم کاره خودشو کرد . تفنگه نصف شد . یه نصفه ی کوچولو از نوکش که افتاد دست و اون و قسمت اصلیش که هنوز دست من بود و اگه شلیک می کردم صدا می داد .
با همون حال سریع نصفه ی کوچولوش که دستش بود و به طرفم گرفت و گفت : کیو کیو کیو ... .